مرکز بهداشت شمال غرب
  • 1393/09/20 - 08:30
  • - تعداد بازدید: 784
  • - تعداد بازدید کنندگان: 784
  • زمان مطالعه: 8 دقیقه

مدرس در آئينه توصيف امام راحل

او (رضاخان) با مرحوم مدرس روزگاري گذرانده بود و تماس خصوصي داشت.(از اين رو) فهميد که با هيچ چيز نمي توان او را قانع کرد، نه با تطميع و نه با تهديد و نه منطقي صحيح داشت که او را قانع کند.(رضاخان) از او (مدرس) حال علماي ديگر را سنجيد و تکليف خود را براي اجرا کردن نقشه هاي (شوم)ارباب هاي خود فهميد.

294874.mp3 مدرس در آئينه توصيف امام راحل


 









نويسنده:راسخون




  او (رضاخان) با مرحوم مدرس روزگاري گذرانده بود و تماس خصوصي داشت.(از اين رو) فهميد که با هيچ چيز نمي توان او را قانع کرد، نه با تطميع و نه با تهديد و نه منطقي صحيح داشت که او را قانع کند.(رضاخان) از او (مدرس) حال علماي ديگر را سنجيد و تکليف خود را براي اجرا کردن نقشه هاي (شوم)ارباب هاي خود فهميد.(1)

شما خيال مي کنيد که روحانيت اسلام را مي شود مثل روحانيت مسيح کرد. هيچ امکان ندارد. روحانيت شيعه مستقل است، اتکاي به هيچ کس ندارد. بيائيد بگوئيد به کي اتکا دارد. اين روحانيت مستقل که اتکا ندارد به هيچ جا. اين طلاب محترمي که با سي چهل تومان در ماه ساخته اند و زحمت مي کشند، نمي ترسيم که طرفدار يک مملکتي و يک دولت ديگري باشند، اينها مستقلند در افکار خودشان. از اينها آدم در مي آيد. از اينها مدرس بيرون مي آيد. از اينها سيد حسن مدرس در مي آيد.(2)

اسلام مي خواهد انسان درست کند، مي خواهد آدم درست کند. يک آدم اگر موافق تعليم قرآن درست شود، يک وقت مي بينيد که يک مدرس از کار در مي آيد که مثل يک گروه است، جلوي قدرت رضاخان، آن قدرت شيطاني مي ايستد، مي ايستد تنها، با پيرمردي خودش مي ايستد جلويش را مي گيرد و جلوي شوروي را که مي خواست به ايران حمله کند، مي گيرد. اينها، اين خارجي ها هم از انسان مي ترسند و لهذا دانشگاهي را مي خواهند که نگذارند از آن انسان پيدا شود.(3)

آنها از مدرس مي ترسيدند. مدرس يک انسان بود. يک نفري که نگذاشت پيش برود کارهاي او (رضاخان) تا وقتي که کشتندش. يک نفري غلبه مي کرد بر همه مجلس. يک نفري غلبه مي کرد بر اهالي مجلس. آن وقت من بچه بودم، جوان بودم و مي رفتم مجلس براي تماشا. مجلس آن وقت تا مدرس نبود، مثل اينکه چيزي در آن نبود، مثل اينکه محتوا نداشت. با آن عباي نازک، قباي کرباسي وقتي وارد مجلس مي شد، مجلس، تازه مجلس مي شد. طرح هائي که در مجلس داده مي شد، آن را که مخالف شرع بود، مدرس مخالفت مي کرد و مطلب را مي ماساند.(4)

هياهو و فرياد کردند که ما مي خواهيم شما را به دروازه تمدن بزرگ برسانيم و واقع مطلب، دور کردن ملت بود از اصل تمدن تا چه برسد به تمدن بزرگ. همه را دور کردند از تمدن، از آني که استقلال را درست مي کند. استقلال فکري انسان را. تا انسان استقلال فکري نداشته باشد، نمي تواند يک فرد مفيد باشد و اينها مي خواستند فرد مفيد پيدا نشود.. اصلا اينها از انسان مي ترسيدند. اينها ديدند که در زمان رضاخان يک مدرس بود در مجلس که نگذاشت رضاخان در آن وقت جمهوري را درست کند. مدرس نگذاشت، ولو بر خلاف مصالح شد و اگر درست شده بود، بهتر بود، لکن آن وقت اينها نظر سوء داشتند.(5)



 



و من باز به آقايان عرض مي کنم که توجه بکنيد که مقام شما را نگيرد. ارزش انساني انسان به مقام نيست. به اين نيست که من نخست وزيرم، من رئيس جمهورم، من رئيس مجلسم، من وکيل مجلسم. اينها ارزش نيست. ارزش انسان به اين است که توجه بکند که چه بايد بکند در مقام خداي تبارک و بندگان خداي تبارک و تعالي. چه تکليفي دارد و در مقابل خدا و در مقابل بندگان خدا که از خدا هستند. اين ارزش است. مادامي که شما اين ارزش را حفظ کنيد، ارزش اسلامي و انساني را حفظ کرده ايد و اگر از اين، انحراف حاصل بشود، شما هر مقامي پيدا کنيد، در علم بشويد بالاترين علما، در زهد هم هر چه مي شويد، بشويد، اما ارزش را از دست داده باشيد، ديگر نه پيش خدا ارزش داريد و نه پيش خلق خدا. بايد فکر اين معنا باشيد که خدمت کنيد به کشور. انشاءالله که طولاني باقي مي مانيد. اما خدمت بکنيد به ملت که بعد از شما، مثل مرحوم رجائي که مردم اين طور برايش به سر و سينه مي زنند، شهادت عملي و فعلي بدهند بر اينکه شما خوبيد تا خداي تبارک و تعالي در محضرش شما را قبول کند که آدمي بوده است که يک عده اي بر خوبي او شهادت مي دهد و از رفتن او توي سرشان مي زنند. اين، شهادت فعلي است بر اينکه اين آدم، مقبول است و خداي تبارک و تعالي، همين طور قبول مي کند و اگر گناهي هم داشته باشيد، خداي تبارک و تعالي به همين مي گذرد.



و من اميدوارم که شما همه تان همين طوري که سيره انبيا بوده و آن اين طور بوده که محکم در مقابل طاغوت مي ايستادند و در مقابل ضعفا و فقرا و مستضعفين و مستمندان فروتن بودند، آن طوري که وقتي عرب وارد مي شود در مسجد رسول الله، مي پرسد کدام يکي تان هستيد؟ در مدينه حکومت رسول الله تشکيل شده بود، لکن وضعش اين طوري بود. از آن طرف در مقابل هيچ قدرتي خاضع نبود، براي اينکه او را خدا مي ديد. کسي که توجه دارد به اينکه هر چه قدرت هست، مال خداي تبارک و تعالي است و ديگران هيچ نيستند، اين ديگر نمي تواند خاضع بشود در مقابل يک قدرتمندي.



 



شما ملاحظه کرده ايد تاريخ را و مرحوم مدرس را ديده ايد که يک سيد خشکيده و لاغر بود با لباس کرباس. يکي از فحش هائي که آن شاعر به او داده بود، همين بود که تنبان کرباسي پوشيده. يک همچو آدمي در مقابل قلدري مي ايستد که هر کس آن وقت را درک کرده باشد، مي داند که زمان رضاشاه غير از زمان محمدرضاشاه بود. آن وقت يک قلدري اي بود که شايد تاريخ ما کم ديده باشد. مدرس در مقابل همچون اوئي ايستاد، هم در مجلس و هم در خارج مجلس. يک وقتي رضاشاه گفته بود، «سيد! از جان من چه مي خواهي؟» گفته بود، «مي خواهم که تو نباشي.» يک روز من درس ايشان رفتم مدرسه سپهسالار که مدرسه شهيد مطهري است حالا. مثل اينکه هيچ کاري نداشت و طلبه اي بود که داشت درس مي گفت. اين طور قدرت روحي داشت، در صورتي که در آن وقت در کوران آن مسائل سياسي بود که بايد برود به مجلس و آن بساط را درست کند. از آنجا و از پيش ما رفت به مجلس. آن وقتي هم که مي رفت مجلس، يک نفري بود که همه از او حساب مي بردند. من مجلس آن وقت را ديده ام.کانه مجلس منتظر بود که مدرس بيايد. با اينکه با او بد بودند، ولي مجلس کانه احساس نقص مي کرد وقتي که مدرس نبود. وقتي که مدرس مي آمد، مثل اينکه چيز تازه اي واقع شده. اين براي چه بود؟ براي اينکه يک آدمي بود که نه به مقام اعتنا مي کرد و نه به دارائي و امثال ذلک. هيچ اعتنا نمي کرد. نه مقامي او را جذبش مي کرد. ايشان وضعش اين طوري بود که (براي من نقل کردند اين را که ) فرمانفرماي آن روز (حالا که من مي گويم فرمانفرما، شما نمي توانيد تصورش را بکنيد که چه) فرمانفرماي آن روز وارد مي شود به منزلش و مدرس مي گويد من قليان را آبش را مي ريزم تو آتش سرخ کن را بگردان و يا به عکس. اين طور او را کوچک مي کرد که ديگر نمي توانست طمع بکند. اين آدمي را که همه برايش تعظيم مي کردند، اين طوري شخصيت آنها را از بين مي برد که مبادا طمع کند چيزي از ايشان بخواهد. من بودم روزي که يک کسي چيزي نوشته بود. زمان قدرت رضاشاه، زماني که آن وقت هزار شاه نبود. آن وقت يک قلدر نفهمي بود که هيچ چيز را ابقا نمي کرد. يک کسي آمد گفت من يک چيزي نوشتم يک عدليه، شما بدهيد ببرند پيش حضرت اشرف(يک همچو تعبيرهائي) که ببينند. مرحوم مدرس گفت، «رضاخان اصلش نمي داند عدليه را با الف مي نويسند يا با «ع». من بدهم او ببيند؟ نه اينکه اينها را در غياب بگويد، در حضورشان هم مي گفت. اين جوري بود وضعش. اين چه بود؟ براي اينکه وارسته بود. وابسته هواهاي نفس نبود. «اتخذ الهه هويه» نبود. هواهاي نفساني خودش را الهه خودش قرار نداده بود. خدا را الهه خودش قرار داده بود. اين براي مقام و براي جاه و براي وضعيت کذا نمي رفت عمل بکند. اوبراي خدا عمل مي کرد. کسي که براي خدا عمل مي کند، وضع زندگي اش هم آن است. ديگر وضع از آن بدتر نمي شود برايش. براي چه ديگر چه بکند؟ از هيچ کس هم نمي ترسيد. وقتي رضاشاه ريخت به مجلس که قلدرهاي اطرافش فرياد مي کردند که زنده باد کذا و مرده باد کذا، مدرس رفت ايستاد و گفت، «مرده باد کذا، زنده باد خودم.» خوب شما حالا نمي دانيد در مقابل رضاشاه ايستادن يعني چه و او ايستاد. اين براي اين بود که از هواهاي نفساني آزاد بود، وارسته بود، وابسته نبود.(6)



 



در عصر شکوفائي انقلاب اسلامي، بزرگداشت مجاهدي عظيم الشان و متعهدي برومند و عالم بزرگواري که در دوران سياه اختناق رضاخان مي زيست، لازم مي باشد؛ زيرا در زماني که قلم ها شکسته و زبان ها بسته و گلوها فشرده بودند؛ او از اظهار حق و ابطال باطل دريغ نمي کرد. در آن روزگار، در حقيقت حق حيات از ملت مظلوم ايران سلب شد

  • گروه اخبار :
  • کد خبر : 294874
:
کلیدواژه ها
مدیر سیستم
خبرنگار

مدیر سیستم